معنی یکی از انواع دسرها
حل جدول
لغت نامه دهخدا
انواع. [اَن ْ] (ع اِ) ج ِ نوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (المنجد). گونه ها و جنسها و نوعها و جنس های گوناگون و اقسام. (آنندراج) (ناظم الاطباء): فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم. (گلستان).
هم ز انواع اوانی بی عدد
کانچنان در بزم شاهنشه سزد.
مولوی.
از بزرگان هنر در همه انواع منم
گرچه امروز مرا نام ز جمع شعر است.
مسعودسعد.
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده.
حافظ.
|| (اصطلاح منطقی) ج ِ نوع در برابر جنس و فصل. رجوع به نوع در همین لغت نامه شود.
یکی یکی
یکی یکی. [ی َ ی َ / ی ِ ی ِ] (ق مرکب) یکی پس از دیگری. به توالی. پی هم. || فرداً فرد. هریک جداجدا. یکی بعد دیگری.
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
فرهنگ واژههای فارسی سره
گونه ها
فرهنگ عمید
نوع
کلمات بیگانه به فارسی
گونه ها
مترادف و متضاد زبان فارسی
اشکال، اطوار، اقسام، انحا
فارسی به عربی
نوع
معادل ابجد
446